بهانه ی رفتن...

تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

ميخواهى بروى؟


بهانه ميخواهى؟


بگذار من بهانه دستت دهم ,


برو و هركس پرسيد بگو


لجوج بود، هميشه سرسختانه عاشق بود..


بگو فرياد ميكرد، همه جا فرياد ميكرد كه فقط مرا ميخواهد..


بگو دروغ ميگفت؛ ميگفت هرگز ناراحتم نكردى..


بگو درگير بود، هميشه درگير افسون نگاهم بود..


بگو بى احساس بود..بگو او نخواست، نخواست كسى جز من


در دلش خانه كند...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 12 آبان 1391برچسب:,ساعت14:54توسط Atieh Zahir | |